ماه و مهر |
َ اون روز خیلی گرسنه شده بودم. از عصر دیروزش چیزی نخورده بودیم.بچه ها تو خط مقدم مشغول عملیات بودند .کربلای پنج. چه عملیاتی .این دفعه با همه عملیاتها فرق داشت. نمیدونم این عراقیها چطور این همه خاکمونو بمباران هوایی میکردند. شنیدم این عملیات لو رفته بود و خیلی از بچه ها هم شهید شدند. باز هم گرسنگی فشار اورد.یکی از بچه ها تونست نون وپنیری گیر بیاره . تو مسیری که میرفتیم چند تا کارخانه کوچک وجود داشت . خوب یادمه یکی کارخانه شکر سازی بود یکی هم دستمال سازی . تعدادی زیادی کارگر هم اونجا مشغول بکار بودند.اولین لقمه نون و پنیر رو که تو دهنم گذاشتم صدای هواپیماهای عراقی که بمباران میکردند بگوش رسید. همه کارگرا از کار خونه زدن بیرون و رفتن طرف پناهگاه. صدای وحشتناک بمباران نفسو تو سینه حبس میکرد. ماهم پریدیم یه گوشه تا پناه بگیریم. هنوز لقمه تو گلوم بود که روبرویم صحنه اصابت موشک به داخل پناهگاه وذره ذره شدن اجساد کارگران بیگناه را به چشم دیدم.همه جا خون بود و اجساد تکه تکه اشان.بیرحم همه جور جنایت توانست انجام داد. حسین سر افطار بود که داشت این خاطره رو تعریف میکرد .هنوز لقمه دستش بود موهای تنش سیخ شده بود.اشک تو چشاش بود و بغض تو گلوش. گفت :الهی هیچ وقت جنگی پیش نیاد.اون لقمه تو اون لحظه نه از گلوم پایین رفت نه میتونستم بیرونش بیارم . ازش معذرت خواستم که باعث ازردگی خاطرش شدم.چیزی نگفت و همه ساکت شدیم. یاد تمامی شهدای این مرز بو م که برای حفظ این اب و خاک شربت شیرین شهادت نوشیدند گرامی باد ولا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون. [ شنبه 86/6/31 ] [ 3:22 عصر ] [ فارا عطایی ]
[ نظر ]
|